جان من بی من مرو تنها شدن درمان ندارد
عاشقی بی همنفس در این قفس پایان ندارد
باورم کن قصه این عاشقی آخر ندارد
من نگارم میرود دارو ندارم میرود
وای اگر روزی چو من تنها بماند
من نگارم میرود آرام جانم میرود
وای اگر تنها لب دریا بماند
من چو مجنونم که خوش کرده به دیدارت دلش را
همچو موجی که بغل میگیرد آخر ساحلش را
تشنه میمانم که شاید یک نفس بر من بباری
من چه دردی میکشم بی تو از این شب زنده داری
وای اگر روزی چو من تنها بماند
من نگارم میرود آرام جانم میرود
وای اگر تنها لب دریا بماند